باز با آن دیگری دیدم تورا.
جای اخم و قهر خندیدم تورا!!
باز گفتی اشتباهت دیده أم.
گفتمت: باشد. بخشیدم تورا.
بازهم این قصه أت تکرار شد.
با رقیبان رفتنت انکار شد.
آنقدر رفتی که دیگر قلب من.
از تو و از عشق تو بیزار شد.
آن رقیبان یک شبت میخواستند.
ذره ذره پاکی أت میکاستند.
شب به مهمان خانه أت مهمان شدند.
صبح اما از بَرَت برخواستند...
آمدی گفتی پشیمانی دگر.
گفتمت توبه به گرگان چاره نیست...
گفتی أم چون کوه ایمانی دگر.
گفتمت: باشد. بخشیدم تورا.
اخم کردم، خندیدم تورا.
زین حکایت چندی نگذشته بود.
باز با آن دیگری دیدم تورا....
:: بازدید از این مطلب : 170
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0