چرخش زبانی و چرخش فرهنگی
نوشته شده توسط : مروارید شیطون

چرخش زبانی یک پیشرفت مهم در سنت فلسفه غرب در طول قرن 20 بود و شاید بتوان آن را به اختصار بروز دغدغه‌ی نسبت زبان و دانش (رابطه میان فلسفه و زبان)تلقی نمود. ویتگنشتاین و سو سور نیای چرخش زبانی قلمداد می‌گردند.ماحصل نظریات ویتگنشتاین این است که "مسائل فلسفی از نفهمیدن منطق زبانی ناشی می شوند".ویتگنشتاین دارای دو دوره فلسفی است؛ در فلسفه اول رویکرد تحلیلی به زبان دارد و هدف او دست یافتن به پاسخ پرسشهای مهمی است نظیر: زبان چگونه به حیطه امکان در می آید؟ و چگونه ممکن است از زبان برای رسیدن به مقصود اصلی آن " یعنی تصویر جهان استفاده کرد ؟ به عبارتی در این دوره به زعم وی اگر بناست جمله ها و گزاره‌ها معنایی داشته باشند باید قابل تحلیل یا تجزیه به مجموعه‌ای از گزاره های ابتدایی باشند که آن جملات از یک سلسله تصاویر تشکیل می‌شوند. این سلسله تصاویر هم از اشیا ناشی می‌شوند و نماینده آنها به حساب می‌آیند. اما در فلسفه دوم به نظریه تصویری زبان متوسل می شود ، در این فلسفه معنای هر گفته نتیجه کاربردهای ممکن آن است و دیگر به ربط معنا با تصاویر و به تبع با جهان خارج نمی اندیشد. ویتگناشتاین ( دوم ) معتقد است که توضیحات تئوریک و جهانی در مورد زبان، کمکی در درک آن نخواهد کرد و زبان یک وجود متافیزیکی نیست، بلکه آن ابزاری است برای ایجاد هماهنگی میان کنش ها در متن یک رابطه اجتماعی. او همچنین توضیح می دهد که معنای یک کلمه را باید در کاربرد آن در زبان جستجو کرد. به عبارت دقیق تر مفهوم یک کلمه یا حتی یک جمله به شرایط کاربرد آنها بر می گردد. دیدگاه ابزاری داشتن نسبت به زبان این معنی را نیز به ذهن متبادر می سازد که ما کارهایمان را با استفاده از زبان انجام می دهیم، یعنی زبان راهنمایی است برای کنش.

از دید ویتگناشتاین، زبان مستقیما با نحوه زندگی مردم مرتبط است. از دید او، اصطلاح و کلمه ای معنی دار است که مردم از آن استفاده کنند. او در واقع زبان را برآمده از زندگی اجتماعی انسان می داند. یعنی اگر زندگی اجتماعی نداشتیم، از زبان هم خبری نبود. برای درک معانی کلمات و جمله ها باید به کاربرد آنها در شیوه های متفاوت زندگی توجه داشت، یعنی یک کلمه می تواند در اشکال مختلف زندگی ( یعنی در فرهنگ های مختلف )، معانی مختلف داشته باشد. پس در نظرگرفتن زمینه، در درک معانی اهمیت حیاتی دارند به عنوان مثال، شرایط استفاده از کلمه آجر می تواند آنرا برای ما معنی دارد کند: اگر ما کلمه آجر را از یک بنا بشنویم، متوجه می شویم که او از همکار خود درخواست آجر می کند، اما اگر فردی در خیابان فریاد بزند آجر، می توانیم هشدار دادن را در این شرایط درک کنیم!(از این منظر میان دیدگاه ویتگنشتاین و مکتب مردم روش ها شباهت هایی مشهود است ،همانند بالا بردن دست در موقعیت های مختلف).

ویتگناشتاین در ادامه و برای توضیح بهتر عقاید خود از اصطلاحی با عنوان " بازی زبانی " استفاده می کند. در اینجا او زبان را به بازی های مختلف تشبیه کرده است. اگر ما در ورزش، چندین نوع بازی را با هم مقایسه کنیم متوجه می شویم که هیچ یک از این بازی ها، شباهت های ذاتی با یکدیگر ندارند. هر بازی، دارای یک سری قواعد و قوانین است. عملی که ممکن است در یک بازی مجاز باشد در بازی دیگر ممکن است خطا گرفته شود. همین ویژگی بر زبان نیز حاکم است. ما در کاربرد زبان نیز بازی های زبانی متفاوتی داریم، یعنی در هر بازی، معنی کلمه ها و حتی جمله ها متفاوت می شود. در واقع زمنیه های اجتماعی ای که ما در آنها کلمات را به کار می بریم با هم متفاوت هستند و هر یک از قواعدی خاص خود پیروی می کنند.

در مقابل ویتگنشتاین ،فیلسوفان وجودی نگاه متفاوتی به زبان دارند.آنها به زبان بیشتر به عنوان پدیداری انسانی و وجودی می‌نگرند و به نسبت زبان و ساختار درونی جملات زبانی توجه ندارند.یعنی فیلسوف وجودی زبان را پدیداری کاملا انسانی می داند و معتقد است عناصر وجودی و زبانی همیشه در زبان وجود دارد،لذا به جهت پدیدارشناسی وجود انسان به پدیدارشناسی زبان مبادرت می ورزد.در این نحله دو گونه کارکرد زبانوجود دارد: کارکرد اصیل و کارکرد غیراصیل. کارکرد اصیل با توجه به وجود اصیل مطرح می شود . در فلسفه وجودی "دیگری" منشآ و منبع تشکیل وجود اصیل است . اگر دیگری وجود نداشته باشد "خود" معنا و تعریفش را از دست می دهد و مهمترین عنصری که "دیگری" را تبدیل به موجودی می کند که به انسان وجود اصیل عطا کند البته گفت و گو و زبان است.

در سال 1970 مجددا اهمیت زبان به عنوان یک ساختار مورد توجه قرار گرفت.بطور قطع چرخش زبانی در معارف انسانی در نتیجه سنت دیگری در فلسفه یعنی ساختارگرایی و پسا ساختار گرایی به وجود آمد . زبان در این معنی بسیار با سنت فلسفی غرب متفاوت بود.سنت فلسفی لغات را همچون بر چسب های کارکردی می پنداشت.برای مثال عبارت "صندلی "را تصور کنید،از دیدگاه فلسفه غرب معنی صندلی به خود کلمه صندلی بر می گشت.با ظهور ساختار گرایی، فردیناند دوسوسور ثابت کرد که تفاوت بین معانی نمی تواند مستقل از تفاوت بین اصوات وجود داشته باشد.تفاوت بین معانی ادراک ما را می سازد.ما قادر نخواهیم بود یک صندلی ساده را به عنوان یک صندلی تشخیص دهیم مگر آنکه معنی صندلی را در مقابل (مثلا) "صندلی دسته دار " درک کنیم.

از آن پس چرخش زبانی در زمینه های دیگری به غیر از فلسفه و به ویژه در علوم اجتماعی نیز تاثیر گذار شد. نظریه اجتماعی در برهه ای از زمان با تغییر و تحولاتی در نگرش نسبت به فرهنگ روبرو شد که از این تغییرات تحت عنوان چرخش فرهنگی نام برده می شود، که تغییر معنای بسیاری از دیگر مفاهیم را نیز به همراه داشته است. برای توضیح پیدایش چرخش فرهنگی، باید چند پله به عقب بازگشت و نگاهی به تحولات پیشین انداخت. با ظهور علوم اجتماعی، به ویژه جامعه شناسی و اقتصاد، حوزه سیاست به حاشیه رفت و جامعه حیطه ای خود تنظیم گر تصویر شد که از طریق اقتصاد و بازار فعالیت های انسانی را سازمان می دهد. در واقع شکافی بین جامعه و سیاست ایجاد شد و سیاست به دولت محدود گردید. در این دوران تبیین های ساختاری از جامعه و اوضاع آن نیز، تفکر غالب بود. اما تاکید مجدد بر عاملیت و ذهنیت و رد مدل های تعین گرای ساختاری، چرخش فرهنگی را شکل داد. در چنین شرایط ( با توجه مجدد به ذهنیت و کمرنگ شدن تحلیل های تعین گرای ساختاری ) انتظار میرفت که سیاست نیز مجددا به صحنه بازگردد، البته نه در معنای سنتی پیشین خود( که به دولت و کشمکش هایی بر سر قدرت مرتبط می شد) بلکه به عنوان وجهی از فعالیت های روزمره در زندگی اجتماعی. چرخش فرهنگی در جامعه شناسی در دو شکل مطرح می شود. دیدگاه اول، که از منظر معرفت شناختی به موضوع می پردازد، فرهنگ را برسازنده روابط اجتماعی و هویت ها ( به طور عام و جهان شمول ) تعریف می کند. گیدنز و نظریه ساختمند شدن او در این گروه قرار می گیرد. او در توضیح روابط بین ساختارها و عاملان، و در تلاش برای روشن ساختن تاثیر هر یک بر دیگری، فرهنگ را به عنوان عنصر برسازنده این رابطه معرفی می کند. بنابراین می توان نظریه او را نظریه برساختن فرهنگی روابط و هویت های اجتماعی دانست. پسا ساختارگرایی و نظریه گفتمان نیز با چرخش فرهنگی از نوع اول مرتبط هستند. در این راستا می توان به آثار لاکلائو و موفه اشاره کرد. نظریه گفتمان آنها، به نظریه هژمونی گرامیشی، نزدیک است، زیرا آنها نیز فرهنگ را، عنصری مهم در کسب رضایت سیاسی می دانند. دیدگاه دوم، که دیدگاه تاریخی نامیده می شود، فرهنگ را دارای نقشی موثر در برساختن روابط و هویت های اجتماعی، البته در جوامع کنونی، می داند، و به طور ضمنی اشاره می کند که فرهنگ پیش از این در این راستا، نقش تعیین کننده ای نداشته است. نظریه های پست مدرنیستی در دو سنت مارکسیستی و غیر مارکسیستی، ذیل این گروه قرار می گیرند. در سنت مارکسیستی می توان به عقاید اسکات لش اشاره کرد. از نظر وی ، روابط اجتماعی که پیش از این تحت تاثیر سرمایه شکل می گرفت، در دوران کنونی، متاثر از نشانه ها و فرهنگ است، به طوری که امروزه برای درک سرمایه داری جهانی، باید تاثیر فرهنگ بر تولید و مصرف را روشن ساخت. اما در سنت غیر مارکسیستی، فرهنگ جای سرمایه را نمیگیرد، بلکه به جای دانش و پیشرفت های دوران مدرن می نشیند. از دید متفکرین پست مدرن، سست شدن ارزش ها و هنجارهای فراگیر دوران مدرن، و تضعیف گزاره های آن دوران در مورد پیشرفت بر مبنای عقل و خرد، زندگی اجتماعی را شدیدا بی ثبات و چند پاره کرده است.





:: بازدید از این مطلب : 151
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 22 تير 1394 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








x
با سلام آدرس چت روم عوض شده است برای ورود اینجا کلیک کنید

اول چت

با تشکر مدیریت اول چت